happy life

۱۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

زندگی رو اگه بخوام به یه چیز تشبیه کنم، می‌گم مثل یه غذای عجیب و غریبه که هیچ دستور پختی براش نیست. یه روز صبح بیدار می‌شی، توی یخچال وجودت نگاه می‌کنی و می‌بینی یه کم شادی هست، یه ذره غصه، یه مشت رویاهای له‌شده و یه قوطی بازشده از امید تاریخ‌گذشته. حالا بیا با اینا یه چیزی درست کن که قابل خوردن باشه!

بعضی وقتا فکر می‌کنی همه‌چیز طبق نقشه پیش می‌ره؛ سبزیای موفقیت رو خرد کردی، سس عشق رو آماده کردی، ولی یهو می‌بینی اجاق گازت خرابه یا نمک رو با شکر قاطی کردی. زندگی همینه دیگه، یه آشپزخونه شلوغ که هیچ‌وقت نمی‌دونی آخرش سوپ درمیاد یا کیک سوخته.

ولی یه راز بامزه داره: مهم نیست غذا چقدر بدمزه بشه، همیشه یکی هست که بگه "عالیه!"، حتی اگه خودت باشی که داری به زور قاشق می‌زنی. زندگی بهت یاد می‌ده که گاهی باید ادای سرآشپزای حرفه‌ای رو دربیاری، حتی اگه فقط بلدی نیمرو درست کنی. هر روز یه ادویه جدید بهت می‌ده—یه روز خنده‌ست، یه روز اشک—و تو فقط باید قاطی‌ش کنی و ببینی چی از آب درمیاد.

حالا تو بگو: امروز توی قابلمه زندگیت چی ریختی؟ یه کم تلاش، یه چاشنی دیوونگی، یا فقط نشستی منتظری یکی دیگه برات بپزه؟ برامون بنویس، شاید با هم یه منوی عجیب بسازیم!

  • happylife life
  • ۰
  • ۰

تصور کن زمین یه روز تصمیم بگیره برای ما آدما نامه بنویسه. شاید اینجوری شروع کنه: "سلام، مسافرای عجیب من. میلیون‌ها سال پیش، وقتی هنوز فقط یه گوی داغ و ساکت بودم، فکرشم نمی‌کردم روزی پر بشم از صدای خنده‌هاتون، رد پاهاتون و رویاهاتون. زندگی رو من بهتون ندادم، ولی بستری شدم که توش بچرخید، بسازید و گاهی خراب کنید."

زندگی از دید زمین شاید یه نمایش بزرگ باشه. ما بازیگریم که هر روز با یه نقش جدید روی صحنه می‌ریم: یه روز قهرمانیم که کوه‌ها رو جابه‌جا می‌کنیم، یه روز تماشاگریم که فقط به ابرها زل می‌زنیم. زمین نه قضاوت می‌کنه، نه بهمون نمره می‌ده؛ فقط نگاه می‌کنه و می‌گه: "هر جور می‌خواید بازی کنید، من اینجام."

اما یه راز عجیب تو این نامه هست: زندگی ما برای زمین فقط یه چشم به هم زدنه. توی عمر چندمیلیاردساله‌ش، ما مثل یه شهاب می‌درخشیم و بعد محو می‌شیم. ولی همین درخشش کوتاه، پر از رنگ و صداست. از ساختن خونه‌ها و پل‌ها گرفته تا آواز خوندن زیر بارون، انگار داریم به زمین می‌گیم: "ما اینجاییم، حتی اگه فقط برای یه لحظه باشیم."

اگه زمین ازت بپرسه: "تو با این لحظه کوتاهت چیکار کردی؟" چی جواب می‌دی؟ شاید بگی یه گل کاشتم، یه دوست پیدا کردم، یا فقط یه بار غروب رو با تمام وجودم دیدم. تو چی به زمین می‌گی؟ برامون بنویس، شاید نامه‌مون بهش برسه!

  • happylife life
  • ۰
  • ۰

زندگی رو همیشه با کلمات بزرگ تعریف می‌کنن: عشق، هدف، موفقیت. اما اگه یه لحظه از بالا بهش نگاه کنیم، بیشتر شبیه یه بازی قدیمی می‌مونه؛ از اونایی که نه می‌تونی سیو کنی، نه دکمه ریست داره. فقط باید بازی کنی، با هر چیزی که سر راهت میاد، از یه سکه طلایی توی مسیر تا یه هیولای غافلگیرکننده.

هر روز صبح که چشماتو باز می‌کنی، انگار وارد یه مرحله جدید می‌شی. گاهی زمینش صافه و آفتاب قشنگ می‌تابه، گاهی هم پر از تله‌ست و باید بپری که نیفتی. اما نکته اینجاست: تو هیچ‌وقت نمی‌دونی آخر خط چی منتظرته. شاید یه گنج باشه، شایدم فقط یه منظره که نفس‌تو بند بیاره. و عجیب اینه که همین ندانستن، قشنگش می‌کنه.

زندگی بهت یه جعبه ابزار داده: خنده، گریه، فکر، دستات، و یه وقتایی فقط شانس. تو نمی‌تونی قانونای بازی رو عوض کنی، ولی می‌تونی تصمیم بگیری چطور از این ابزارا استفاده کنی. یه روز با خنده از روی یه مانع می‌پری، یه روز دیگه با گریه یه دیوار رو رد می‌کنی. هیچ‌کس هم نیست که بهت بگه "درست بازی کردی یا نه"، چون داور خودتی.

حالا یه لحظه فکر کن: اگه زندگی یه بازی باشه، تو الان توی کدوم مرحله‌شی؟ داری دنبال امتیاز جمع کردن می‌دوی یا ترجیح می‌دی یه گوشه بشینی و از گرافیک بازی لذت ببری؟ هر چی هست، یادت باشه این بازی دکمه توقف نداره؛ پس بازی کن، حتی اگه گاهی زمین بخوری. تو چی فکر می‌کنی؟ برامون بنویس، شاید ترفندای بازی‌تو با هم شریک بشیم!

  • happylife life